توضیحات
فهرست مطالب
برنامه آموزش فلسفه به کودکان 11
اهداف آموزش فلسفه برای کودکان 13
مقدمه
با تحول مبانی نظری و ماهیت علم، رویکردهای جدیدی در تعیین اهداف تربیتی و فرایند آموزش مطرحشده است. یکی از بارزترین رویکردها توجه به تفکر در فرایند آموزش است. (انیس، لیپمن و پل (۱۹۸۹) به نقل شعبانی، ۱۳۸۲) معتقدند که تربیت انسانهای صاحب اندیشه باید نخستین هدف و تعلیم باشد. اندرسون (۱۹۷۷) و هارتر (۱۹۸۰) بر نقش اساسی جستجوی معنا در شناخت تأکید میورزند و معتقدند دانش آموزان باید بهطور فعال تلاش کنند، اطلاعات جدید را با دانستههای قبلی خود وحدت بخشند و آنچه را مهم و باارزش است استنباط و انتخاب کنند و بهطور راهبردی درباره یادگیری خود بیندیشند. فیشر (۲۰۰۱) بیان میکند که ما موجوداتی هستیم که نهتنها فکر میکنیم بلکه میتوانیم درباره افکار خود فکر کنیم و آنها را کنترل نماییم. فهم ما از تفکر مرهون تلاشهای کسانی است که در طی قرون، ماهیت ذهن و قوای ذهنی و راههای پرورش قوای ذهنی را موردمطالعه و تحقیق قراردادند مطالعه و تحقیق مستمر دراینباره ممکن است آگاهی ما را راجع به این سؤال که تفکر چیست و چگونه میتوانیم آن را در کودکان پرورش داد افزایش دهد.
دانش ما درباره تفکر تا حد زیادی از دو سنت متمایز فلسفه و روانشناسی ناشی میشود. فلاسفه مدتها ذهن انسان را بهمثابه جایگاه عقل و پرورش عقل را هدف نهایی تعلیم و تربیت دانستهاند. فلسفه، مطالعه تفکر از طریق تحلیل، استدلال و بهکارگیری منطق را مورد تأکید قرار داده است. روانشناسان درباره ساختارهای ذهن مطالعه کردهاند (فیشر، ۲۰۰۱). از طرف دیگر از دیرباز تاکنون در خصوص اینکه فلسفه چیست؟ پاسخهای مختلفی ارائهشده است که با جمعبندی این پاسخهای میتوان آنها را دودسته جای داد. دستهای فلسفه را مجموعهای از آراء و عقاید فیلسوفان درباره موضوعات فلسفی میدانند و دسته دوم فلسفه را عبارت از عمل فلسفی در نظر میگیرند و فیلسوف را کسی میدانند که بهطور فلسفی اندیشه میکند سقراط بهعنوان آغازگر فلسفه به معنای حقیقی، فلسفه را برابر فلسفیدن میدانست. منظور وی از فلسفیدن همانا درست اندیشیدن سروکار دارد و حتی این سخن کانت که کار فلسفه آموختن اندیشیدن است نه آموختن اندیشهها (نقیب زاده، ۱۳۷۴) بیانی است از همان معنائی که برای نخستین بار سقراط به کشف آن رسید و به کار گرفت. باوجوداین مدت طولانی فلسفه از معنای حقیقی خود دور افتاد ولی در سالهای اخیر بازگشت قابلتوجهی به این طرز فکر که فلسفه یک فعالیت به شمارمی آید صورت گرفته است (اسمیت، ۱۳۷۷).
باآنکه به نظر میآید پرداختن به فلسفه کار فیلسوفان است اما بهراستی این کار منحصر به آنان نیست زیرا که از یکسو هر انسانی، بهعنوان انسان، لحظههایی را فلسفی زندگی میکندو اهمیت این لحظات حیات تا بدانجاست که حتی میتوان گفت هستی انسان در چنین لحظههایی شکوفا میشود و از سوی دیگر هرگونه تأمل درباره اصول و بنیادهای چیزها گام نهادن به قلمرو فلسفه است؛ بنابراین، فلسفه همگانی است و منحصر به فلاسفه نیست (نقیب زاده، ۱۳۷۴).
سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که اگر فلسفه همگانی است، چرا کودکان نتوانند درگیر آن شوند؟ باوجوداینکه قدرت تمیز، داوری، مفهومسازی و استدلال و تقویت قدرت تفکر از اهمیت انکارپذیری در زندگی فردی و جمعی برخوردار است، بسیاری از دانش آموزان و حتی دانشجویان فاقد قدرت در امور، داوری و استدلال هستند (لیپمن، ۱۹۸۰). صاحبنظران تربیتی با انجام تحقیقات و پژوهشهای که از ۴۰ سال پیش شروعشده به این نتیجه رسیدهاند که دوران بزرگسالی (ازجمله دانشگاهی) برای پرورش و تقویت استدلال افراد بسیار دیر است و باید چنین کاری از دوران کودکی شروع شود (لیپمن، ۱۹۸۰). بدین ترتیب صاحبنظران تربیتی برنامه جدیدی با عنوان «فلسفه برای کودکان» طراحی کردند که از آن طریق، آموزش فلسفه وارد دبستانها و مدارس گردید.
در حدود ۴۰ سال پیش در دانشگاه کلمبیا پروفسور «ماتیو لیپمن» این نظریه را مطرح کرد که چنانچه ذهن کودک را درگیر مباحث فلسفی کنیم میتوانیم نحوه تفکر او را رشد دهیم. او معتقد بود که اگر دانستن درباره جهان را با فلسفه مرتبط کنیم میتوانیم کودکان ر به متفکرانی تبدیل کنیم که پیش از نقاد، انعطافپذیر و مؤثر باشند (صفایی مقدم، ۱۳۷۷). البته نباید تصور کنیم که منظور از آموزش فلسفه، آموزش افکار افلاطون، سقراط، کانت و … است. هرچند کارهای این فلاسفه و دیگر فلاسفه در بردارندِ ایدهها و مفاهیمی است که هم برای بزرگسالان و هم برای کودکآنجالب هستند ولی در کلاس «فلسفه برای کودکان» مستقیماً از نظریات این فلاسفه صحبت نمیشود. ایدهها و مفاهیمی از قبیل زیبایی، حقیقت، عدالت، آزادی، حقوق و قوانین و … با مسائلی درهمآمیختهاند که برای کودکان روشن به نظر نمیرسند. برخی از سؤالاتی که کودکان مایل به طرح آنها هستند عبارتاند از: آیا تفکرات و دانش آدمی واقعی است؟ آیا باید همیشه اکثریت تبعیت کنیم؟ ما چگونه دوستی خود را نشان میدهیم؟ یک جامعه خوب چه ویژگیهای دارد؟ بدن ما برای ما چه میکند؟ آیا باید همیشه مستقل فکر کنیم؟ چگونه میتوان فهمید که دیگران چگونه فکر میکنند؟ این سؤالات و مسائل مربوط به آنها و همچنین مجموعه مسائلی را که با رشد مهارتهای شناختی کودکان مرتبط بوده و منجر به تقویت مهارتهای تفکر و استدلال در آنان میشود میتوان در قابل داستانها و رمانها برای کودکان بیان کرد. داستانهایی که دربردارنده این قبیل ایدهها و مفاهیم فلسفی باشد کودکان را به نحو جالب و عمیقی وارد حیطه فلسفه میکنند.
فیشر (۱۹۹۵) معتقد است که «فلسفه برای کودکان» یک روش موفق در آموزش تفکر است. تجربه جهانی و شواهد بهدستآمده در بیش از ۵۰ کشور نشان میدهد که «فلسفه برای کودکان» به رشد مهارتهای فکری در کودکان کمک کرده است (فیشر، ۱۹۹۸). لیپمن در مورد برنامه آموزش فلسفه به کودکان میگوید، این برنامه به بهرهگیری از نظریات «جان دیویی» و «ویگوتسکی» که بر ضرورت تعلیم تفکر و نفی آموزش حفظ کردن صرف تأکید میکردند به وجود آمده است. برای کودکان کافی نیست که صرفاً آنچه را که به آنها گفته میشود به حافظه سپرده و سپس به یاد بیاورند بلکه آنها باید موضوع موردنظر را آزموده و تجربه و تحلیل کنند. این برنامه با ارائه تعداد زیادی تمرین در مورد یافتن دلایل خوب برای داوری، کودکان را تحت نوعی آموزش قرار میدهد که افق دید آنها را وسیعتر میکند. این برنامه به کودکان یاد میدهد که چگونه میتوانند بهتر بیندیشند.
انجمن فلسفه برای کودکان نیوزلند بیان میکند که این برنامه موجب رشد تفکر انتقادی، خلاق و مسئولانه کودکان میشود. شرکتکنندگان در این برنامه مهارتهای تفکر سطح عالی، نگرشها و عقاید ضروری برای تفکر خوب را پرورش میدهند. آنها همچنین مهارتهای ارتباطیشان و توانایی کار با دیگران را بهبود میبخشند (انجمن فلسفه برای کودکان نیوزلند، ۲۰۰۴). علاوه بر این، برنامه فلسفه برای کودکان شامل ویژگیهایی است که برخی از آنها عبارتاند: مهارت خواندن برای فهمیدن، جستجوی مسئله، فهم قضاوتهای و احکامی که صادر میشوند، سؤال کردن، انسجام فکری پیدا کردن، مشاهده تناسبها، ارتباط برقرار کردن بین امور موردمطالعه، تمرکز پیدا کردن بر مسئله موردبحث، طبقهبندی کردن، ارائه دلیل، صورتبندی کردن معیارها و استفاده از آنها، نگاه کردن به امور از منظر وسیعتر، استفاده از مثال، تحلیل جملات و عبارات، مطالعه و ادراک پیشفرضها، کشف جانشینها، دریافت دلالتها، تعمیم دادن، گوش دادن فعال، بیطرف بودن، مسائل را از دید دیگران دیدن، احترام گذاشتن به دیگران (صفایی مقدم، ۱۳۷۷).
برای انجام برنامه فلسفه برای کودکان، کتابهای داستانی ویژهای تألیف شده است. اسپلیتر و شارپ (۱۹۹۵) معتقدند که چون کودکان از داستان لذت میبرند از این طریق میتوان آنها را برای تفکر و پرسیدن سؤال تشویق کرد و در آنها انگیزه به وجود آورد بهویژه اگر داستانها در مورد موضوعات و حوادثی باشد که رقابت در آنها باشند. برخلاف، کتابهای درسی، این داستانها مربوط به خود آنها است و کودکان با تنظیم یک برنامه کاری برای پرسیدن سؤال و بحث کردن از آنها استفاده میکنند. لیپمن در این زمینه میگوید یک کتاب داستان فلسفی میتواند جوی تخیلی و داستانی را خلق کرده و از گفتگوهای سرشار از انرژی، شخصیتهای پرشور، سبک سرزنده و حتی طنز سود جوید.
هدف این برنامه، افزایش مهارتهای فکری کودکان و نوجوانان بود به گونه به که همه در این دوره و همه در دوره بزرگسالی آمادگی معقولی با مشکلات زندگی خود را داشته باشند و بتوانند از مهارتهای سطح بالای فکری خود استفاده نمایند. درهرحال لیپمن اهداف این برنامه را بهصورت زیر بیان میکند:
۱-پرورش تفکر خلاق[1]
پیاژه معتقد است که یکی از اهداف اساسی آموزشوپرورش، تربیت انسانهای خلاق است که قابلیت انجام کار جدید دارند یعنی تربیت افرادی خلاق مبتکر و مکتشف است (فیشر، ۲۰۰۱). ضرورت تفکر خلاق نهتنها محصول رویارویی با خواست آینده است، بلکه از نیازهای زمان حاضر نیز است. در آموزش فلسفه برای کودکان از فعالیتهای نظیر بازیها، نمایش عروسکی … استفاده میشود تا کودکان بتوانند تجارب خود را بیان کنند، آنها را بررسی نمایند و نتایج چنین بیانی را در نظر بگیرند.
۲-پرورش تفکر انتقادی[2]
کودکان بهطور طبیعی مجذوب نگرشها و عقاید افراد مهمی در کنار آنان زندگی میکنند میشود. تفکر انتقادی چگونگی تفکر دربارۀ یک موضوع را شرح میدهد: درنتیجه فراگیری تفکر انتقادی بدین معناست که افراد یادگیرنده چه زمانی سؤال کنند، چگونه سؤال کنند، کدام روش استدلالی را به گیرند. لیپمن این الگو را بهعنوان فرایند حل مسئله بهطور منطقی به استفاده از ابزار مهم اجتماع پژوهشی توجه میکند.
لیبمن رویکرد فلسفی به اخلاق را زاویه در «کاوشگری اخلاقی» مینگرد. وی معتقد است که آموزش فلسفه برای کودکان تنها برنامهای است که با انجام فلسفه به روش مباحثه، ملزومات رشد اخلاقی کودک را تأمین میکند و این بار درگیر کردن کودک در کاوشگری اخلاقی که مستلزم تفکر نقادانه و خلاقانه است، میسر میشود. بر این اساس یکی از اهداف مهم این برنامه تأمین رشد اخلاقی کودکان دانسته شده است.
آموزش هنر متضمن انجام یک سلسله مباحث فلسفی دربارۀ ارزشهای هنری و آنچه «زیباییشناسی فلسفی» خوانده میشود را باید بخشی از آموزش هنر دانست. بر همین اساس (هاگامن[3]،۱۹۹۰) آموزش هنر و اجرای آن را منجر به درک عمیق کودکان از ارزشهای هنری و بحث و گفتوگوی طرفینی میشود که همین باعث توسعه و رشد یادگیری میشود (صفایی مقدم،۱۳۷۷).
نکاتی که باید در تدریس این کتاب رعایت شود عبارتاند:
۱-نکات متدیک و آموزش روشها که موجب تقویت و رشد ارتباط، تبیین، مشارکت و تعامل میان کودکان میگردد و مفاهیمی از قبیل نام، عملکرد، رفتار و گفتار کودکان موردتوجه قرار میگیرد.
۲-توجه به زبان و ابعاد مختلف آن ازجمله نکات دستوری، معنا، نحوۀ نگارش
۳-آشنایی با حوزههایی منطقی نهفقط از طریق بررسیهای زبانشناختی بلکه در خلال مطالعات اخلاقی و اجتماعی در این شرایط دانش آموزان با نحوه استدلال، استدلال مطلوب و ایده آل آشنا میگردند و درنهایت اصول مربوط به منطق مادی (نه صوری) را بهخوبی فرامیگیرند.
۴-توجه و تأکید بر حوزههای خاص فلسفی همچون زیباشناسی، اخلاق، احترام و سؤالاتی که در این گروهها توسط بچهها مطرح میشود میتوان این موارد را ذکر کرد (حقیقت چیست؟ نیکی چیست؟ مسئولیتپذیری یعنی چه؟ چه چیزهایی را میتوان فهمید؟…).